همدل گرام

همدلی

همدل گرام

همدلی

وقتی دلت برای خودت تنگ می شود

 

وقتی دلت برای خودت تنگ می شود

آیینه ای که سهم دلت سنگ می شود

 

وقتی صدا که پر شده از حس کال بغض

با حرمت سکوت تو در جنگ می شود

 

می خواهی از خودت برهی آسمان شوی

اما دو پای رفتن تو لنگ می شود

 

با خود به بعد فاصله ها فکر می کنی

دنیا به پیش چشم تو بی رنگ می شود

 

اینجا که سهم عشق به هر کس نمی دهند

با نام مستعار خدا ننگ می شود

 

اینجا بمان و فاصله ها را به هم بزن

هرچند با صداقت تو جنگ می شود

 

اعظم رنجبر

کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست

به اخمت خستگی در می رود ،لبخند لازم نیست 

کنـــــار سینی چــــای تـــــو اصلا قند لازم نیست 

 

همیشـه دوستت دارم بـــــه جــــان مــادرم امــا

تو از بس ساده ای ، خوش باوری ، سوگند لازم نیست

 

به لطف طعم لبهای تو شیرین می شود شعرم

غــــزل را با عسل می آورم ،هرچند لازم نیست

 

 مرا دیوانــــه کردی و هنــــــــوز از من طلبکاری

بپوشان بافه های گیسویت را ،بند لازم نیست

 

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

عزیزم ، بس کن ، از این بیشتر ترفند لازم نیست

 

فدای آن کمانهای به هم پیوسته ات ، هر یک

جـــدا دخل مـــــرا می آورد پیــوند لازم نیست

 

بهمن صباغ زاده

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

نشسته ای و نگاه تو خیره بر ماه است

همیشه دلخوری ات با سکوت همراه است

 

خدا کند که نبینم هوای تو ابریست

ببخش! طاقت این دل عجیب کوتاه است

 

همیشه دل نگران تو بوده ام، کم نیست

همیشه دل نگرانِ کسی که در راه است

 

بتاز اسب خودت را ولی مراقب باش

که شرطِ بردن بازی سلامت شاه است

 

نمی رسد کسی اصلا به قله ی عشقت

گناه پای دلم نیست! راه، بیراه است

 

به کوهِ رفته به بادم ، نسیم تو فهماند

که کاه هرچه که باشد همیشه یک کاه است

 

ببند پای دلم را به عشق خود ، این دل

شبیه حضرت چشم تو نیست!گمراه است

 

به بغض چشم تو این شعر ، اقتدا کرده ست

که طاعت شب و روزش اقامه ی آه است

 

قصیده هرچه کند عشق را نمی فهمد

عجیب نیست که چشمان تو غزلخواه است

 

تو هستی و همه ی درد شعر من این جاست

که با وجود تو بغضم شکسته ی چاه است

 

رویا باقری

ای کاش که دکتر بشناسد مرضم را ،

یک تو وسط این همه دارو بنویسد...

آلزایمر که بگیرم ،

یادم نمی آید موهای دخترم بلند بود یا کوتاه،

پسرم سبزه بود یا سفید ،

اما

تو زیبا میخندیدی ...

خواب اگر نبود،

چقدر آدم ها دق می‌کردند،

همان هایی که به عشق دیدار کسی،

چشم هایشان را میبندند...

دهانم حرف بگذار،

لقمه ای گرم،

شبیه به دوستت دارم،

من سال هاست یک دل سیر،

غصه ی کسی را نخورده ام،

به علاقه وادارم کن،

مثل آخرین قطره ی باران،

یادم بده قلب یک سنگ کجاست...!

دلی یا دلبری یا جان ، و یا جانان نمیدانم،

همه هستی تویی ، فی الجمله این و آن نمیدانم،

نمی یابم تو را در دل ، نه در عالم نه در گیتی،

کجا جویم تو را آخر ، من حیران نمیدانم

شما ریاضی میخواندید

ما هنر...

به زبان خودتان بگویم اگر،

دست های شما قدرمطلق است!

میانش نمیتوان به چیزهای بد فکر کرد ...

داشتنت باید مزه ی توت فرنگی بدهد

یا انار گلپر زده ،

یا آش رشته ی خانوم جون توی غروب های جمعه ،

داشتنت باید بوی یاس رازقی بدهد

یا بوی خاک باران خورده،

نمیدانم...

ما که نداشتیم !

اما داشتنت باید چیز خیلی قشنگی باشد...