- ۹۷/۱۰/۳۰
- ۰ نظر
ای دل نگفتمت که گرفتار می شوی
با دست خود اسیر شب تار می شوی
ای دل نگفتمت که بمان و سکوت کن
دست از کسان بدار که بی یار می شوی
رفتی و بال بال زدی در هوای عشق
دیدی چه زود خسته و بیزار می شوی
با تو نگفتم ای گهر اشک بی دریغ
بر گونه ام مریز که تب دار می شوی
دیدم که می روی پی دیدار
گفتم مرو فسرده و بیمار می شوی
گفتم اگر که عاشقی ات پیشه هست و راه
رسوا چو عشق بر سر بازار می شوی
ای دل نگفتمت که تو هم با مرور عمر
آخر به دست دور زمان خوار می شوی
رفتی، هنوز هم به تو اندیشه می کنم
دانم که زود خسته از این کار می شوی
ناشناس
گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی
کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچهای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟
گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند
دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی
بس که دامان بهاران گلبهگل پژمرده شد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی
من کجا و جرأت بوسیدن لبهای تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
فاضل نظری
سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟
سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟
منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند
و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟
میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان
در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟
دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها
در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟
به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور
در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟
نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل
تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب
ناشناس