همدل گرام

همدلی

همدل گرام

همدلی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ شعر همدل گرام» ثبت شده است

ای دل نگفتمت که گرفتار می شوی

 

ای دل نگفتمت که گرفتار می شوی

با دست خود اسیر شب تار می شوی


ای دل نگفتمت که بمان و سکوت کن

دست از کسان بدار که بی یار می شوی


رفتی و بال بال زدی در هوای عشق

دیدی چه زود خسته و بیزار می شوی


با تو نگفتم ای گهر اشک بی دریغ

بر گونه ام مریز که تب دار می شوی


دیدم که می روی پی دیدار

گفتم مرو فسرده و بیمار می شوی


گفتم اگر که عاشقی ات پیشه هست و راه

رسوا چو عشق بر سر بازار می شوی


ای دل نگفتمت که تو هم با مرور عمر

آخر به دست دور زمان خوار می شوی


رفتی، هنوز هم به تو اندیشه می کنم

دانم که زود خسته از این کار می شوی

 


ناشناس

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق رازداری! کو دل پرطاقتی؟


شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی


تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد

غنچه‌ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟


گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی


روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی


بس که دامان بهاران گل‌به‌گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی


من کجا و جرأت بوسیدن لب‌های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی‌

 


فاضل نظری   

پناهم می دهی امشب؟

 

سلام ای چشم بارانی ! پناهم می دهی امشب ؟

سوالم را که می دانی ! پناهم می دهی امشب ؟

 

منم آن آشنای سالیان گریه و لبخند

و امشب رو به ویرانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان

در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

دل و دین در کف یغما و من تنها و من تنها

در این هنگام رو حانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

به ظلمت رهسپار نور و از میراث هستی دور

در آن اسرار پنهانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن

رها از حد انسانی ، پناهم می دهی امشب ؟

 

نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمی محفل

تو از چشمم چه می خوانی ؟ پناهم می دهی امشب 


 

ناشناس

حالم بد است

 

حالم بد است مثل زمانی که نیستی     !

دردا که تو همیشه همانی که نیستی !


وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای

وقتی که نیستی نگرانی که نیستی !


عاشق که می شوی نگران خودت نباش

عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی !


با عشق هر کجا بروی حی و حاضری

دربند این خیال نمانی که نیستی !


تا چند من غزل بنویسم که هستی و

تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی !


من بی تو در غریب ترین شهر عالمم

بی من تو در کجای جهانی که نیستی ؟


 

   غلامرضا طریقی

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست

 

ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست

چشمهای مهربانت را ندیدن ساده نیست

 

از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام

ناله های ابر را هر شب شنیدن ساده نیست

 

قلب تو پر بود از ماه و هزاران پنجره

ماه را از پشت یک دیوار دیدن ساده نیست

 

بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب

طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست

 

باز هم آمد بهار اما هوا افسرده است

آه از دست زمستان هم رهیدن ساده نیست

 

قلب من آتش گرفت از دوریت باران من

از دل این آتش سوزان پریدن ساده نیست

 

پادشاه قصر قلبم حکمران با شکوه

ساده دل دادم ولی این دل بریدن ساده نیست

 


شاعر : ناشناس

 دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم

 

همیشه در دل همدیگریم و دور از هم

چقدر خاطره داریم با مرور از هم

 

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم

نمی رسیم بجز لحظه ی عبور از هم

 

تو من ، تو من ، تو منی ، من تو ، من تو ، من تو شدم

اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم

 

 نه ، تن نده پری من ! تو ورد ها بلدی

بخوان که پاره شود بند های تور از هم

 

نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم

شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم

 


مهدی فرجی

هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن

 

هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن

یا که چو می روی مرا وقت سفر خبر مکن

 

گر چه به غم ستاده ام نیست توان دیدنم

شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن

 

روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد

وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن

 

دیده به در نهاده ام تا شنوم صدای تو

حلقه به در بزن مرا عاشق در به در مکن

 

من که ز پا نشسته ام مرغک پر شکسته ام

زود بیا که خسته ام زین همه خسته تر مکن

 

گر چه به دور زندگی تن به قضا نهاده ام

آتشم این قدر مزن رنجه ام این قدر مکن

 

یوسف عمر من بیا تنگدلم برای تو

رنج فراق می کشد خون به دل پدر مکن

 

هر چه که ناله می کنم گوش به من نمیکنی

یا که مرا ز دل ببر  یا ز برم سفر مکن

 


مهدی سهیلی

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام

 

اصلاً قبول حرف شما، من روانی‌ام

من رعد و برق و زلزله‌ام؛ ناگهانی‌ام

 

این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز

داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام

 

رودم؛ اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم

کوهم؛ اگر چه مردنی و استخوانی‌ام

 

من کز شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم

من، این من غبار؛ چرا می‌تکانی‌ام؟

 

بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز

این سر که سرشکسته ی نامهربانی‌ام

 

کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست

از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام

 

شاعر شنیدنی است ولی دست روزگار

نگذاشت این که بشنوی‌ام یا بخوانی‌ام

 

این بیت آخر است، هوا گرم شد؛ بخند

من دوست‌دار بستنی زعفرانی‌ام


 

حامدعسگری