همدل گرام

همدلی

همدل گرام

همدلی

۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چت همدل» ثبت شده است

من چرا هیچی به یاد هیچکسی نمیارم ؟

این منم که از همه آدما خاطره دارم ؟

 

مث یه دفتر خاطرات دلم حرفها داره

نمیخوام پیشم باشی اینجوری خیلی بهتره

 

بزا تو همون روزا سیر کنم و زنده باشم

نمیخوام به زور توی زندون قلبت جا بشم

 

خاطره میاد و سنگ پرت میکنه به شیشمون

میگه بوی عطر تو پیچیده توی آسمون

 

پنجره باز میشه و منو تا ابرا میبره

انگاری تو آسمون چشمای تو قشنگتره

 

رنگ چشمای تو از شب منم سیاهتره

من میخوام با تو بره رنگ سیاه خاطره

 

من شاید هیچی به یاد هیچکسی نمیارم

اما تو دلم بدون،از همه کس یادی دارم

 

مث رودخونه ها یک جا نمیمونی تو میری

تو میری از پیش من آخه تو هم مسافری

 

اما اشکالی نداره تنهایی رفیقمه

بی تو بودن تا ابد قشنگترین شعر منه

خدا منو آفرید که عاشق تو باشم
جز عاشق تو بودن کاری نداشته باشم
خدا به من نفس داد تا از تو شعر ببافم
تا که ببینی هردم دور تو در طوافم
یه حسی داد تا زنده م صدات باشه تو گوشم
به شوق داشتن تو تن پوش عشق بپوشم
خدا چشامو وا کرد تا تو رو خوب ببینم
از دشت دلخوشیها برات شادی بچینم
خدا دلو به من داد تا به تو مبتلا شم
که روز میلاد عشق دست خالی نباشم
خدا تو رو به من داد تا تو قلب تو جا شم
تو مروارید احساس من صدف تو باشم

خدا تو رو آفرید که من تنها نمونم
که اسمتو شب و روز بشه ورد زبونم
خدا نگاه تو رو گره زد به نجابت
تا من عاصی از بند راضی شم به اسارت
خدا با مهربونی دلتو آشنا کرد
تو قلب سوت و کورم چه محشری به پا کرد
خدا تو رو آفرید که معجزه ببینم
تا وقتی که تو باشی منم عاشقترینم
خدا دلو به من داد تا به تو مبتلا شم
که روز میلاد عشق دست خالی نباشم
خدا تو رو به من داد تا تو قلب تو جا شم
تو مروارید احساس من صدف تو باشم

بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در این باره، اشتباه کنیم

 

من و توایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی، بیا گناه کنیم

 

تمام دفترمان را غزل غزل با عشق
کنار نامه اعمالمان سیاه کنیم

 

من و تویی که چنان مثل شیشه شفافیم
که روشن است، اگر توی سینه آه کنیم

 

عزیز من! به زمین و زمانه مدیونیم
اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم

 

بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا
بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم

 

برای رویش یک شعر عاشقانه محض
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم

منو بی خبر می ذاری از خودت

نمی دونی که چه دردی می کشم

نمی دونی که تو این بی خبری

بیشتر از همیشه وابسته می شم

 

نمی دونی دل من چه حالیه

وقتایی که با تو حرف نمی زنم

کاش می دونستی اونی که هر نفس

یاد چشمای توئه فقط منم

 

از همه ی عالم و آدم بریدم

بخاطرت من همه دردی کشیدم

پا گذاشتم روی هر عشق دیگه

 زندگی رو تو چشمای تو دیدم

 

منو بی خبر می ذاری از خودت

من می شم پراز خیال حس تو

هی همش فکر می کنم کنارمی

منو راحت نمی ذاره عشق تو

 

بخدا دیوونتم خیلی زیاد

می میرم واسه نگاه آشنات

بی خبر منو نذار حتی یه روز

می میرم واسه شنیدن صدات

 

از همه ی عالم و آدم بریدم

بخاطرت من همه دردی کشیدم

پا گذاشتم روی هر عشق دیگه

 زندگی رو تو چشمای تو دیدم

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

 

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

 

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

 

دل من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

 

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

 

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن

تو این خونه هوایی نیست، غروبایی که غمگینم
نفسی اگه با من هست، هوای تو تو سینم


خیالت با منه هر شب، نفس می سازم از یادت
دلی که خونه از غصت، هنوزم خیلی میخوادت


کسی جاتو نمیگیره، هنوزم پای تو هستم
مثل درهای این خونه، چشامم رو همه بستم


تو نیستی و لبای من، فقط عکست رو می بوسه
تو رو اینقدر بوسیدم، که عکست داره میپوسه


هنوزم خاطرات تو، نمیزاره که تنها شم
من حتی بعد مرگم هم، میتونم عاشقت باشم


هنوز هیچی مثل چشمات، منو از من نمیگیره
تو احساسی به من داری، که با دوری نمیمیره


کسی جاتو نمیگیره، هنوزم پای تو هستم
مثل درهای این خونه، چشامم رو همه بستم


تو نیستی و لبای من، فقط عکست رو می بوسه
تو رو اینقدر بوسیدم، که عکست داره میپوسه

براى همه پاییز با مهر شروع میشه

اما پاییز زندگى من

جایى شروع می شه که مهر تو تموم بشه

دل انگیزه پاییزمن با تو

ولی غم انگیزخواهد شد

وقتی تو باشی وُ

من برگ‌ها را با خیالَ‌ت

تنها قدم بزنم

کاش می آمدی از گوشه ی تاریک دل من

بشنوی مونس روح کسل من

چندروزیست که بایادتوآرام ندارم

چه غمی؟

از تب عشق تو سر انجام ندارم

تو کجایی که بیایی ومرا

از غم این دل برهانی

زغم هر دم این دل برهانی

وبیایی ومرا ازخطروضع بهم ریخته ی درهم

این دل برهانی

تو کجایی

تو کجایی که بیایی

و جدا از من این دل نشوی

همین امروز یا فردا توراازدست خواهم داد

چگونه بگذرم از تو ، بگویم هرچه باداباد

تو خواهی رفت اگرچه دوستم داری

ودر شبهای عمر من گل فانوس می کاری

ومثل پشته ای هیزم که آخر دود خواهد شد

وعمرش هم به این آتش فقط محدود خواهد شد

منم با رفتنت بی شک شوم خاکستری خاموش

که داغ مرگ عشق را به سختی می کشد بر دوش

مسیر چشمهایت را شبی ناگاه گم کردم

چراغی نیست ،راهی نیست چگونه بی تو برگردم

تو دستم را نمی گیری که از این خاک بر خیزم

به سوی آسمانی که به نام توست بگریزم

همیشه فکر می کردم برایت آرزو هستم

همان یک روزنه نوری که داری پیش رو هستم

دل من تو کویر خشک دلتنگی می میره

من تنها وبی کس،آخه کی دستم. می گیره

کاش شبام ستاره داشت

کاش غمم یه چاره داشت

کاش دلم تنها نبود

تورفتی بعدتوشعرمردن روسرود

کاش خزون رفتنی بود

کاش غمم گفتنی بود

کاش دلم نگاری داشت

زندگیم بهاری داشت

کاش،کاش،کاش

ای دل دیوانه آرام باش