همدل گرام

همدلی

همدل گرام

همدلی

به خاطر داشتن عشق توئه

که با تموم دنیا در میفتم


تو دل من یه دنیا عشقه اما

خیلیاشو هنوز بهت نگفتم


تموم زندگیمو پات می ذارم

تموم عشقمو برات میارم


خیلی دلم می خواد قبولم کنی

حالا که من یه دنیا دوست دارم



این اولین و آخرین باره که

 اینجوری قلبم به طپش میفته


این همه ساله که هرگز کسی 

تو گوش تومثل من دوست دارم نگفته



به خاطر داشتن عشق توئه

 که من غرورمو می ذارم کنار


تموم شادی های من مال تو

 اما تو غصه هاتو پیشم بیار


به خاطر این همه احساس خوب

از ته دل ممنونتم همیشه


من به تو ثابت می کنم که هیچکی

 اونقد که من عاشق شدم نمیشه

حضورتو گرمابخش زندگیم،چون خورشید

تاتو آمدی نور خوشبختی به آینده ام تابید

لحظه ها به خود رنگ مهربانی گرفت

تمام قلبم راانگار عشقی آسمانی گرفت

تو آمدی که باتومن جانی تازه بگیرم

برای تو زنده باشم ، برای تو بمیرم

با تو من دریایی ازشادابی وطراوتم

باتو من چون کودکی معصوم در خوابی راحتم

تو بی من به مانند خورشید بی آسمان می مانی

آسمان تو منم ای خورشید ناز،تو که این را می دانی

تو بامنی وچشم هایت میزبان پاکی ستاره هاست

اگرتو نباشی روز های من پر از همیشه ودوباره هاست

باتو تا خوشبختی فاصله فقط یک لبخند است

اگر از تو جدا باشم ،انگارقلبم اسیرو در بند است

ماباهم خوشحال وخوشبخت، فارغ از ترس دنیاییم

می نویسیم ومی گوییم که ماوارثان عشق امروز وفرداییم

چیزی نمی تونم بگم،قراره از من بگذری

چیزی نگو می فهممت،باید از این خونه بری

 

چندسال از امشب بگذره ،تا من فراموشت کنم

تابایه دریا تو خودم ،خاموش خاموشت کنم

 

تنهایی هامو بعداز این،با قلب کی قسمت کنم؟

واسه فراموش کردنت باید به چی عادت کنم؟

 

تو باید از من رد بشی،من بایداز توبگذرم

کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم

 

بعداز تو باید باخودم تنهای تنها سر کنم

یک عمر باید بگذره تا امشبو باور کنم

 

چند سال از امشب بگذره!بامن یکی همخونه شه

احساس امروزم به تو تنها یه شب وارونه شه

 

چند شب از امشب بگذره؟ تا من فراموشت کنم؟!

یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم

 

چیزی نمی تونم بگم....

امشب از آسمان دیده ی تو،روی شعرم ستاره می بارد

درسکوت سپید کاغذ هاپنجه هایم جرقه می کارد

شعردیوانه تب آلودم، شرمگین از شیار خواسته ها

پیکرش را دو باره می سوزد،عطش جاودان آتشها

آری آغاز دوست داشتن است،گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دیگرنیندیشم،که همین دوست داشتن زیباست

از سیاهی چرا حذر کردن،شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب به جا می ماند،عطرسکرآور گل یاس است

آه،بگذار گم شوم در تو،کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوبت،بوزد برتن ترانه من

دانی از زندگی چه می خواهم،من تو باشم ،توپای تاسر تو

زندگی گر هزار باره بود،باردیگرتو،بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریاییست، کی توان نهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی،کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تومیخواهم،بدوم در میان صحراها

سربکوبم به سنگ کوهستان، تن بکوبم به موج دریاها

بس که لبریزم از تومیخواهم،چون غباری زخود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام،به سبک سایه ی تو آویزم

آری آغاز دوست داشتن است،گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دیگرنیندیشم،که همین دوست داشتن زیباست

تورا نه مخفیانه

نه عاقلانه ونه حتی محتاجانه

که تورا عادلانه در آغوش می کشم

عدل مگر نه این است

که هر چیزی سر جای خودش باشد

در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد

در کجای جغرافیای قبلت هستم

که منظر چشمانم همیشه ابریست

و همیشه دلتنگ توام

پیش از آنی که با غزل آیی، دفترم شوره زار ماتم بود
ماه برکوی دل نمی‌تابید، خانه  ام انتهای عالم بود

کنج آیینه‌ام نمی‌خندید برق سوسوی کوکب بختم
بی‌سحرگاه خنده خیست، باغ بی‌باغ، قحط شبنم بود

تا رسیدی خدا تبسم کرد، با عبور تو کوچه پیدا شد
قبل از آنی که بگذری از دل، عطر در انحصار مریم بود

محو شب مانده بودم و مبهوت از خیالی که با تو زیبا شد
قد کشیدی از عمق احساسم، لرز قلبم چو شانه بم بود

بین عقل و جنون غزل رویید، شانه در شانه، خستگی خوابید
دست عشقت چه قدرتی دارد، کارد آن سوی استخوانم بود

چشم‌هایت مرا صدا می‌کرد، روح من سر به زیر می‌انداخت
رد شدم آزمون جرات را، درصد عشق‌بازی‌ام کم بود

ماه؛ بین من و تو قسمت شد، عشق از روی سادگی خندید
جای انگشت‌های حوا ماند روی سیبی که دست آدم بود

من چرا هیچی به یاد هیچکسی نمیارم ؟

این منم که از همه آدما خاطره دارم ؟

 

مث یه دفتر خاطرات دلم حرفها داره

نمیخوام پیشم باشی اینجوری خیلی بهتره

 

بزا تو همون روزا سیر کنم و زنده باشم

نمیخوام به زور توی زندون قلبت جا بشم

 

خاطره میاد و سنگ پرت میکنه به شیشمون

میگه بوی عطر تو پیچیده توی آسمون

 

پنجره باز میشه و منو تا ابرا میبره

انگاری تو آسمون چشمای تو قشنگتره

 

رنگ چشمای تو از شب منم سیاهتره

من میخوام با تو بره رنگ سیاه خاطره

 

من شاید هیچی به یاد هیچکسی نمیارم

اما تو دلم بدون،از همه کس یادی دارم

 

مث رودخونه ها یک جا نمیمونی تو میری

تو میری از پیش من آخه تو هم مسافری

 

اما اشکالی نداره تنهایی رفیقمه

بی تو بودن تا ابد قشنگترین شعر منه

خدا منو آفرید که عاشق تو باشم
جز عاشق تو بودن کاری نداشته باشم
خدا به من نفس داد تا از تو شعر ببافم
تا که ببینی هردم دور تو در طوافم
یه حسی داد تا زنده م صدات باشه تو گوشم
به شوق داشتن تو تن پوش عشق بپوشم
خدا چشامو وا کرد تا تو رو خوب ببینم
از دشت دلخوشیها برات شادی بچینم
خدا دلو به من داد تا به تو مبتلا شم
که روز میلاد عشق دست خالی نباشم
خدا تو رو به من داد تا تو قلب تو جا شم
تو مروارید احساس من صدف تو باشم

خدا تو رو آفرید که من تنها نمونم
که اسمتو شب و روز بشه ورد زبونم
خدا نگاه تو رو گره زد به نجابت
تا من عاصی از بند راضی شم به اسارت
خدا با مهربونی دلتو آشنا کرد
تو قلب سوت و کورم چه محشری به پا کرد
خدا تو رو آفرید که معجزه ببینم
تا وقتی که تو باشی منم عاشقترینم
خدا دلو به من داد تا به تو مبتلا شم
که روز میلاد عشق دست خالی نباشم
خدا تو رو به من داد تا تو قلب تو جا شم
تو مروارید احساس من صدف تو باشم

بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در این باره، اشتباه کنیم

 

من و توایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی، بیا گناه کنیم

 

تمام دفترمان را غزل غزل با عشق
کنار نامه اعمالمان سیاه کنیم

 

من و تویی که چنان مثل شیشه شفافیم
که روشن است، اگر توی سینه آه کنیم

 

عزیز من! به زمین و زمانه مدیونیم
اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم

 

بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا
بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم

 

برای رویش یک شعر عاشقانه محض
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم