همدل گرام

همدلی

همدل گرام

همدلی

وقتش رسیده از تو جداشم

تنهای تنها مثل خدا شم

وقتش رسیده اهل صفا شم

مثل تو باشم سر به هواشم

نگاهت واسم حرومه،چون به دیگرونه

چقدر تواین دنیا از ما بهترونه

دست خودم نیست ،دلم نگرونه

نکرده عادت ، واسش گرونه

دلت یه دریاست پر از تمناست

پراز تب وتاب ،یه پارچه غوغاست

افسوس که با من اسیر وتنها ست

برو که امروز روز مباداست

شاید یه روز دیگه ،یه جای دیگه

منو ببینی یه جای  دیگه

به شوق بازی دلُ ببازی

این بار عاشقم شی،با من بسازی

سالها رفته ومن در غم تو محبوسم

یک جهان خاطره درعکس تورا می بوسم

مثل آیینه رخت را گل من حاشا کن

بی توازبودن تکراری خود مایوسم

بی تو زندانی غم انگیز سکوتم هر شب

کلبه ای ساکت وخاموشم وبی فانوسم

با تو سرسبزم وپیوسته بهاراست دلم

بی تو یک تنگه ی محبوس ز اقیانوسم

بی تو در خلوت شبهای خودم پوسیدم

بی تو شد بختک وماتم ،تب هر کابوسم

من که پیوسته به خود نمره وجدان می دادم

عاشقی بود فقط کرده ی نا محبوسم

رفتنت خط پایانی بود بر آرزوهایم

سکوتت خنجری بود بر قلب تنهایم

دوست نداشتی دیگر در کنارم بمونی

تورفتی و دلم راغم اندوه گرفت ناگهانی

فکر نمی کردم آخر راه ما چنین باشد

چشمانت سربی و قلبت آهنین باشد

فرشته ی آرزو هایم وخورشید آسمانم بودی

پرنده ای تنها بودم که تو آشیانم بودی

مال توبودم واز تو می خواندم ومهربانی بودی

کاش تا همیشه  مال من و آرامش جانم بودی

رفتی که خاطره ای شوی برای همیشه

خاطره هایی که دیگه هرگز تکرار نمی شه

تنم از حادثه زخمی ودل از غصه شکسته

مثل اون پرنده ای که روی شاخه ای شکسته

من مسافری غریبه ، راهی یه راه دورم

توی کوچه ها می شم گم تا که نشکنه غرورم

ناجی شکسته بالم که تو تنهایی نشستی

منو از غصه گرفتی ،خودت از غصه شکستی

پربغض وگریه بودم تورسیدی تا بخندم

بی تو ای سعادت محض،دل به جاده هامی بندم

راهی یه راه دورم،کوله بار عشق وتبسم

دیگه از خودم بریدم،دیگه از آینه خستم

تویی کعبه وجودم،دورچشمای تو گشتم

نکن از دلم گلایه ، باید از تو می گذشتم

نمی خوام باز غمم رو روی شونه هات بگیری

نمی خوام مثل پرنده توی یه قفس بمیری

ای بهار آبی عشق، کاش تو مهربون نبودی

توی این غریبه بازار تویه همزبون نبودی

لحظه گذشتن از تو"لحظه آخر دیدار"

واسه تو از تو گذشتم"همینه معنی ایثار"

دلم مثل دلت خونه شقایق

چشام دریای بارونه شقایق

مثه مردن می مونه دل بریدن

ولی دل بستن آسونه شقایق

شقایق درد من یکی دو تا نیست

آخه درد من از بیگانه ها نیست

کسی خشکیده خون من رو دستاش

که حتی یک نفس از من جدا نیست

شقایق اینجا من خیلی غریبم

آخه اینجا کسی عاشق نمی شه

عزای عشق غصه اش جنس کوهه

دل ویرون من از جنس شیشه

شقایق آخرین عاشق تو بودی

نو مردی وپس از تو عاشقی مرد

تورو آخر سراب وعشق و حسرت

ته گلخونه های بی کسی برد

دویدیم ، دویدیم ودویدیم

به شبهای پر از قصه رسیدیم

گره زد سر نوشتامونو تقدیر

ولی ماعاقبت از هم بریدیم

شقایق جای تو دشت خدا بود

نه تو گلدون نه توی قصه ها بود

حالا از تو فقط این مونده باقی

که سالار تموم عاشقایی

گریز ودرد

رفتم،مراببخش ومگو او وفا نداشت

راهی به جز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پراز درد بی امید

در وادی گناه وجنونم کشانده بود

*****

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تورا

با اشک های دیده زلب شستشو دهم

رفتم که ناتمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

*****

رفتم،مگو،مگوکه چرا رفت،ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت،چونور صبح

بیرون فتاده بود به یکباره راز ما

*****

رفتم،که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابه لای شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم ز کشمکش وجنگ زندگی

*****

من از دو چشم روشن وگریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

*****

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیر

می خواستم شعله شوم سر کشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر


*****

روحی مشوشم کهشبی بی خبر زخویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو وعشق تو نیستم

{ زنده یاد بانوفروغ فرخزاد - مهرماه1333 }

قسم به عاشقانه هایم

مرا به یاد خواهی داشت

حتی وقتی سرمست از عشقی

قسم به لحظه ای که

انگشتان لرزانم

برایت دل نوشته هایم

را می نگاشت

وتو به آسانی گذشتی

وقسم

به بغض هایم که هر روز

با دیدنت

جاری میشود

مرا به یاد خواهی داشت

ماسربداران عشقیم

آویزان

در باد

وامروز

باردیگر

عشق را آویختند

وسرمست ازمرگ عشق

خندیدند

خندیدند

خندیدند

آنچه ماند

سربداران عشق بود...............

عشق زیباست مثل رقص باد درچمن زار

وزنده شدن خاک مرده

ازعشق بازی ابرو زمین..

وبه زیبایی دانه های خیس باران

بر گونه های قرمز دخترک بازیگوش!!

ونفس گرمی که از لبهای زیبایش

درسردی هوا به رقص درمی آید....

وبه زیبایی انگشتانی که نقش قلب

را بر شیشه تب دار می کشند

ومی نویسند...

دوستتدارم

آری عشق به زیبایی دوستتدارم است...

دلتنگم و باد تمام دریچه ها را بسته است

شب روی دیوار قد کشیده است

و ماه را به عاشقانه ها می برد

ومن دلم تنگ است

ستاره پشت دریچه ایستاده است

و آواز می خوانی ومن دستهایم را

در سکوت شب پنهان میکنم

و تو شعرهای فروغ را نجوا میکنی

و برایت می خوانم

دلم تنگ است

و می دانم هوای کوچه تو همیشه آفتابی است

دلم برای آفتاب تنگ است

دلم برای آفتاب می سوزد

که پشت دریجه من در انتظار می ماند

و ابرهای تاریکی

روحم را به قربانگاه ماه دعوت می کنند

ومن می دانم دلم تنگ است

 و تو نمی دانی که عاشقانه هایم

در تصور این دل تنگی سوگوارند

کاش شاعر می شدم

و آن وقت تمام شعرهایم

تو را می خواستند

و تو می فهمیدی

زخمی عمیق دلتنگی ام را

به تو می رساند

و آرام می خواندی

دوستت ندارم از من رها شو

ومن رها نمی شدم

می دانم

می دانم اما دلتنگی شاعرم می کرد ...