- ۹۷/۰۶/۰۹
- ۰ نظر
دلتنگم و باد تمام دریچه ها را بسته است
شب روی دیوار قد کشیده است
و ماه را به عاشقانه ها می برد
ومن دلم تنگ است
ستاره پشت دریچه ایستاده است
و آواز می خوانی ومن دستهایم را
در سکوت شب
پنهان میکنم
و تو شعرهای فروغ را نجوا میکنی
و برایت می خوانم
دلم تنگ است
و می دانم هوای کوچه تو همیشه آفتابی است
دلم برای آفتاب تنگ است
دلم برای آفتاب می سوزد
که پشت دریجه من در انتظار می ماند
و ابرهای تاریکی
روحم را به قربانگاه ماه دعوت می کنند
ومن می دانم دلم تنگ است
و تو نمی دانی که عاشقانه هایم
در تصور این دل تنگی سوگوارند
کاش شاعر می شدم
و آن وقت تمام شعرهایم
تو را می خواستند
و تو می فهمیدی
زخمی عمیق دلتنگی ام را
به تو می رساند
و آرام می خواندی
دوستت ندارم از من رها شو
ومن رها نمی شدم
می دانم
می دانم اما دلتنگی شاعرم می کرد ...